دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

میگن ماه خدا

این روزا همه میگن ماه خداست و باید به خدا هزدیک بشی اما من نمیدونم چرا هیچ احساس سبکی نمیکنم. برای خودم نگرانم که که هیچ حس خوبی ندارم. حتی کارهای قبلیم هم انجام نمیدوم و از ماه های قبل کم کارتر شدم.این روزا چقدر دلم گرفته و بد گرفته خواستم باهات دردو دل کنم و بگم که حال و روز خوبی ندارم که بهم گفتی یه خانم خوب الان باید بخوابه و گوشیش خاموش باشه.منم حرفی نزدم و سکوت کردم. اما این رسمش نیست.نگرانم از پاییز بیتو که داره میاد و روزهایی که باید زیر بارون بدون تو باشم و نگرانم میکنه.. میگن اگه ایمانت ضعیف باشه نگران میشه... خدایا پس ایمانم رو قوی کن که نگران نشم و دیگرون رو هم اذیت نکنم. 

خدا...منو دریاب.

اگر بخواهیم...

چند روزی هست که تورو دیدم و باهم دیدار داشتیم.دیروز خیلی تو حال و هوای تو بودم اما حالا یه کم بهتر شدم.خواستم و به دیدنت اومدم. تلاش کردم ...پس اگه بخوایم میشه. عشقم اگه ما بخواهیم اگه خدا بخواد.. این از همه مهمتره.. 

دیگه ولش کن بزار هرچی میخوا بشه. همیشه وقتی به اینجا میرسم همه رو به خدا میسپارم. چون تلاش کردنم بدون خواست اون هیچه.

ممنونم از دوستان که بهم سر زدند و منو مورد لطف قرار دادن ماییم و همین خدا کس دیگه ای رو میشناسید که بهش پناه ببریم و همیشه هوامونو نداشته باشه. انصافا ما هستیم که همیشه بدیم و چون دستمون به خدا نمیرسه وصداشو نمیشنویم روز میگیم و ازش همیشه توقع داریم.با این که خیلی از روی دوست داشتن مورد لطف قرارم داده اما بازم شکر چون دوستم داره دیگه... چه کنم؟ 

ممنونم خدا

دیشب خیلی حالم بد بود و اعصابم به هم ریخته شده بود. به هر دری زدم تا اروم شم اما خدا همراهم بود.دعا کردم و ذکر گفتم گریه کردم اما بازم صدای نفس زدنهاش توی گوشم بود که منو ازار میداد.انگار همه اون چیزهایی که دیده و شنیده بودم دوباره داشتن جلوی چشمام رژه میرفتن.توی این مدذت همش گفتم که دوستت دارم اما ... 

بیخیال ...

چو لاف عشق زدی سربباز ... 

خیلی خسته بودم و ناراحت اما خوشحالم که خدا کنارم بود و ارومم کرد. خدایا به خودت میسپارمش. اونی که اینقدر داره منو ازار میده و به تو میسپارم.من میبخشمش تا تو هم منو ببخشی فقط کمکم کن فراموشش کنم و از زندگیم بره بیرون... چون دیگه نمیتونم تحمل کنم. 

اخه خدا ما که به هم نمیرسیم پس چرا این همه ازار میدی منو؟ شاید تو هم میگی که تقصیر منه.. 

شاید تو هم میگی که من بودم که عین کنه بهش چسبیدم و ولش نکردم.. اما خدا اون روزا که ولش کرده بودم چرا دوباره اوردیش و منو امیدوار کردی؟ 

 هی خدا...

این حرفا فایده نداره.هر کاری که به صلاحه انجام بده. فقط منو تنها نزار و بهم ارامش بده که سخت بهت نیاز دارم وگرنه یه بلایی سر خودم میارم تا از دست اون و خودم و همه زندگی خلاص شم. 

ببخش خدایا اگه اینقدر قاطی ام.به بزرگیت ببخش.. خودت میدونی که چه درد بزرگیه و هیچکس هم نمیفهمه. 

ممنونم که کنارمی.. 

من و تو

همین دیروز بود که دیدمت اما انگار چند روزه که ندیدمت. دلتنگی بد چیزیه.درسته که فقط ۳هفته است که همدیگرو ندیده بودیم اما برای من قد یه سال گذشته و بهم سخت گرفته.یادم میومد که کسی بیغم بود و میگفت درگیر کار و زندگی میشی و یادت میره که کی رو دوست داشتی و کی بودی... اما نشد این روزها از خروسخوان تا شغال خوان سر کارم اما تو از یادم نمیری.حتی کم هم نمیشی. اگه خودمم که بخوام یادم بره وقت خواب یادم میافته که عادت داشتم دستت زیر سرم باشه و توی بغلت باشم...  

هی روزگار ... 

 قسمت ماهم اینه دیگه چه باید کرد؟ 

 بسپارش به خدا همیشه باید به خدا سپرد.